شهر اولین ها// تاکنون در حوزه شعر و شاعری درباره شاعران کلاسیک و نامآشنا زیاد نوشته شده اما در خصوص شاعران نسل جدیدتر، کمتر سخن رانده شده است. این مهم، نیازمند تدقیق و محاجه افزونتر در شعر این نوجویان عرصه ادبیات است. شعر خوزستان و به طرف اولی شعر جنوب، محمل شاعران بدیعسرا و صاحبسبک بوده که یکی از مشهورترین این نحلهها، موج ناب است که خاستگاهش در میان چند شاعر جنوب (بیشتر خوزستانی) نضج گرفت و تا بهامروز هم به قوت خود باقی و در حال رشد و گسترش است. بهنود بهادری متولد سال ۱۳۶۲ در مسجدسلیمان است. وی تاکنون دو مجموعه شعر با نامهای «سرطان چشم» و «مدّ مژه» به چاپ رسانده است. بهنودی بهدلیل علاقه به جریان شعر «موج ناب» و شعر دیگر ۹ ویژهنامه بهنام «پرّان» از اهالی این دو جریان مدرن شعر فارسی چاپ کرده است. گفتوگویی با این شاعر جوان خوزستانی راجع به شعر امروز، شعر ناب و دغدغههایش انجام دادهایم که شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
آیا میتوان برای شعر «ذات» متصور شد و بهتبع آن، به اثبات عینی آن پرداخت؟
از قرنها پیش تا به امروز کسانِ بسیاری سعی در تعریف شعر داشتهاند. هرکس به اندازه دانش یا تجربه فردی اما این تعریفهای متفاوت نباید به بیتعریفی شعر ختم شود. در شعر فارسی با سابقهای بیش از چند قرن، بهیقین ما به تعاریفی مشترک رسیدهایم که تفاوت قائل شویم بین شعر و غیرشعر. بلاغت و فصاحت در شعر کهن ما در اوزان عروضی بهعلاوه استفاده از آرایههای ادبی مرز بین شعر و غیر شعر بوده. حال کار به کیفیت و نحوه استفاده شاعر ندارم. مرز اما مرز مشخص بوده است. ادبیات معاصر بریده و تکافتاده از ادبیات کلاسیکمان نیست. نمیتوان مثلا متنهایی را که امروزه برخی به اسم شعر نشر میدهند، با این فرض که شعر بدونتعریف و معیار استد و نمیتوان این را به مخاطب و جامعه ادبی قبولاند. بالاخره ادبیاتِ ریشهدار ما ادبیت متنش نشانههایی دارد؛ ایجاز، استعاره، تشبیه، تخیل و تصویرپردازی و… . حال هر شخصی به ذوق خود بخشی از این امکانات را بهکار میگیرد و استرسش بر یکی از ارکان فوق است. اهمیت بخشیدن به زبان و رعایت فرمی مطلوب هم که ساختمان اصلی هر شعر است.
در دورهای هستیم که تشتت و تعدد نظریات پیرامون شعر و ادبیات ما را در برگرفته، تا چه میزان کاربرد «تئوری» را در پروسه رایش موجه میدانید؟
شاید اگر این سوال دو دهه پیش پرسیده میشد، قابل بررسی بود. زمانی که عدهای بسیار، سعی در خلق نظریه و شعری متفاوت داشتند. قبل از آنکه متنشان بهعنوان شعر پذیرفته شود، سعی در بسط و توضیح تئوریهای غربی داشتند اما امروزه یعنی در سال ۹۶ آن همه موج و گرد و غبار خوابیده است. چه نامهایی که آن سالها بر سر زبان بود و امروزه بهسختی باید نامشان را به یاد آورد. بنابراین با این اوصاف، یا در ابتدا متن وجود داشته بعد دیگران آن را تئوریزه و تبدیل به مکتب کردهاند و بیانیه صادر کردند یا حداقل ایدهای وجود داشته است. نمیتوان تئوری را نوشت و تبدیلش به یک معیار برای نوشتن کرد. پیشفرض قبل از نوشتن، تصنع و بیآنی را در متن شکل میبخشد. شعر اجرای اندیشه نیست، بلکه خود اندیشیدن است به تعبیر (رویایی). من هم به اتوماسیون در لحظهنویسش اعتقاد دارم.
در کتاب «مد مژه» با یک زبان متشخص و قابل تامل روبهرو هستیم؛ این زبان از مرکزمحوری و لوگوسنتریزم مدام در حال فرا رفتن است. آیا در اثر بعدیتان هم زبان را به همین سیاق متوسع خواهید کرد؟
اینکه درباره آینده یا شعرهای بعد از «مدمژه» سخن بگویمف کارنت نیست و شخص دیگری غیر از من باید این سوال را پاسخ دهد. دید کلی من نسبت به شعر، الویتبخشی به «آن» یا همان جوشش است. این جوشش البت از یک سررفتگی شکل میگیرد. در لحظهنویسش اعتقاد به رفتاری دارم که شطح مثلا در متون کلاسیک و عرفانی ما دارد. این دیدگاه سنتی نیست و مبنای مدرن هم دارد. مثلا نگاهی که نیچه به شعر و قدرت دیونوسی آن دارد. در شطح پس از سر رفتن معنا، معنی پخش میشود و معنا با پخش بودنش تعریف پیدا میکند. یک انطباق کامل بین هیکل و محتوا. البته این سررفتن سوژه بهطور مسلم از یک تربیت ذهنی بهوجود میآید. پس به جدایی زبان و نحوه دیدن و گفتن اعتقادی ندارم. ادیتهای بعد از نویسش تا جایی که «آن» اثر از بین نرود، نبض فرار نوشته را در دست میگیرد.
به نظر میرسد هم دستگاه اندیشگانی شما و هم بعد استاتیکیتان فراتر از تجارب زیسته جغرافیایی و آفاقیتان سیر میکند. این گستره فکری را به چه صورت قوام میبخشید؟
ادبیات همزیستی بیمرز با انسانها و حتی اشیا است؛ بیمرزی مکانی و زمانی. لذتی که شعر «رمبو» امروز به من میدهد نه ربطی به قرن و نه ربطی به جغرافیا دارد. ادبیات زبان تمایلات و خواستهای ذاتی انسان است. لذتی که غزل حافظ به ما میدهد همچنین است. انسان از زمان حضرت آدم تا بهاکنون با برخی مفاهیم، سخت درگیر است؛ مرگ، زندگی، عشق و تنهایی و… . اگر دقت کرده باشید در تمام ملل، متونی ماندهاند که به مفاهیم مشترک انسانی پرداختهاند. در زمانی و خطهای نبودهاند. تاریخ مصرف ایدئولوژیک را با خود نداشتهاند. همه این خواندنها و آمادهسازیهای ذهن ایجاد دریچه و زاویه دید میکند، امکان پرداخت میدهد. ناگفته نماند که شاعر امروز چون پیشنهاد نیما به شعر فارسی، دیدی ابژکتیو محوری را دنبال میکند اما نه تنها ابژه را دیدن و گفتن. ابژه از فیلتر دید شاعر و دستگاه ذهنیاش عبورکرده و پرداخته میشود و تبدیل به یک ابژه جدید که مخلوق شاعر است، تبدیل میشود.
بهشخصه نظرتان راجع به جریان شعر «ناب» که اغلب متولیانش در خوزستان (محل زندگی شما) هستند، چیست؟
برای فهم شعر ناب، باید به پشتامتن این جریان و جریانهای متصل به قبلش نگاه شود. بهشخصه به جریان یگانهای چون «موج ناب» اعتقادی ندارم. دلیل آن هم ننوشتن یک تئوری مبسوط و جامع بعد از حدود ۴۰ سال از وقوع اینگونه سرایش میدانم. مرحوم رادمنش با آن همه دانش و شناخت از ادبیات کلاسیک و غرب نتوانست یک متن مدون در این باب بنویسد. شعر ناب برخاسته از شعر اهالی (شعر دیگر) است. به علت همشهری بودن و همتبار بودن شاعران شعر ناب با هوشنگ چالنگی، بیشترین تاثیر این شاعران از چالنگی که جز حلقه اصلی شعر دیگر است، در ابتدا صورت میپذیرد. این شناخت و آشنایی با چالنگی دروازهای است که هرمز علیپور شعری را پیشنهاد دهد به شعر جنوب که متفاوت از جریان قالب ادبیات آن زمان بوده است.
علیپور بهعلت قدمت در نوشتن و چاپ در نشریات و دبیر ادبیات بودن پل ارتباطی بین هوشنگ چالنگی و شاعران جوانتر از خودش در مسجدسلیمان بود. همین کسوت در سرعت بخشیدن چاپ آثار و ارتباطگیری با منوچهر آتشی نقشی کلیدی دارد. وقتی میگویم «موج ناب» شعری پسادیگری است دلیلش را الان میگویم موج ناب را باید با کتابهای موفقش بشناسیم و یا کتابهای ابتدایی این جریان نظیر «نرگس فردا» از هرمز علیپور، «دل چه پیر شود، چه بمیرد» از آریا آریاپور. هیچیک از این کتابها پشت یا ایجاد زاویه با شعر چالنگی ندارد. تشخص هر شاعر پابرجاست اما بریده از شعر دیگر بهخصوص چالنگی نیست. مثلا در شعر علیپور شعر به ساحتهای بومیتر کشیده میشود. بومیگرایی یا ورود اقلیمِ شاعر در شعر معاصر سابقهاش بر میگردد. به خود نیما. شعر مرحوم رادمنش که در هر دهه تغیراتی چشمگیر میکند. رفتار زبانی شعر حجم را میتوان هر چه به جلو بیاییم در شعرش ببینیم. شعر حلقه اصلی شاعران ناب هیچ شباهتی به تعاریفی که امروزه از سوی عدهای نوشته میشود، ندارد. اگر موج ناب را در استفاده از کلماتی چون بلوط، چویل و اسب و… بدانیم راه را به بیراهه رفتهایم. نگاه شود به شعر رادمنش، آریاپور و کتاب نرگس فردا. موج ناب چنان از دنده شعر دیگر برخاسته که عدهای آهنینجان را «موج نابی» و عدهای «دیگری» میدانند. در صورتی که شعر او ادامه منطقی شعر حلقه اصلی شعر «دیگر» است.
دولت دوازدهم در پیشبرد و سامان سیاستهای فرهنگی-هنری چه تدابیری را از منظر شما بایستی در دست بگیرد؟
سامان بخشیدن و حمایت از سازمانهای مردمی و خصوصی در حوزه فرهنگ و هنر. از همه مهمتر به نظر من، در کتب درسی در دانشگاهها و یا رشته علوم انسانی در دوران متوسطه باید بازبینی شوند. تاریخ ادبیات را دانستن خوب است اما همه داستان نیست. آشنایی با آرایههای ادبی الزام است اما شناخت مکاتب و بررسی ادبیات جهان و تحلیل هم از الزامات است که متاسفانه در دانشگاهها بهنفع تاریخ ادبیات نادیده گرفته میشود.
آیا با این گزاره امروزی و آشنا موافقید؛ «شعر امروز دچار بحران مخاطب شده است»؟
خیر. آنچه دچار بحران است متن باکیفیت و مورد قبول است. مخاطب ایرانی با پشتوانه فرهنگی و قرابت با ادبیات، شعر را از شعر نازیبا تشخیص میدهد (هرچند گاهی ممکن است این اتفاق با تاخیر صورت پذیرد). هر وقت متن زیبا و قابل قبولی عرضه شود مخاطب استقبال میکند؛ حداقل مخاطب حرفهای یا مولفین. شما دقت کنید امروز بعد از نزدیک به نیمقرن بعد از چاپ دوباره و چاپ اول اشعار شاعران شعر دیگر، چه استقبال خوبی صورت گرفته است. چندین نشر با چاپ آثار یا تجدید چاپ این جریان و فروش خوب در کشور در جذب مخاطب موفق بودهاند. نشر بیدگل با چاپ اشعار و گرداندههای بیژن الهی، نشر بوتیمار با چاپ اشعار شاعرانی با عنوان «جنبشهای ناگهان»، نشر آوانوشت با داستانهای علیمراد فدایینیا و کتاب سیروس رادمنش، نشر افراز با چاپ مجموعه شعر چالنگی و مجید فروتن و کتابی از محمود شجاعی و قاسم آهنینجان، بادیهنشین و حمید عرفان. نشر رشدیه با چاپ کتابهایی از هوشنگ آزادیور، فیروز ناجی، حسن عالیزاده و داستان هما از کاظم رضا. پس عیب در جریانهایی است که مخاطب ایرانی را پس زدهاند.
بهجز موج ناب، چه جریانهای دیگری در شعر خوزستان در چند دهه اخیر در حال پا گرفتن است؟
من اطلاعی ندارم و جریان دیگری ندیدهام.
آیا امروزه، وجود یک انقلاب ادبی نظیر آنچه نیما انجام داد، در عرصه شعر لازم میبینید یا همانند عدهای معتقدید که دیگر الزامی به این سنخ دگرگونیها نیست؟
زمان همیشه پیشرونده است. ادبیات گاهی ممکن است به کُندی اما رو به جلو پیش رفته است. شما به نسل بعد از رویایی در شعر حجم نگاه کنید. شعر حجم رو به جلو با شاعرانی بیشتری در حرکت است. پس خواهناخواه تغییر اجتنابناپذیر است اما الزام یک دگرگونی بنیادی را من بهشخصه حس نکرده.ام.
آیا بهنود بهادری از شعرش راضی است؟
هر شاعری تا قبل از چاپ و پخش کتابش حس میکند شعرش در تکامل و قابل ارائه و دفاع است. البته این حس اگر ثابت بماند، خب به یقین ایستایی به همراه دارد. من دو کتاب با نامهای «سرطان چشم» (انتشارات آرویج سال ۱۳۸۵) و «مدّ مژه» (نشر گوشه در سال ۱۳۹۴) چاپ و پخش کردهام. در زمان خودش برای چاپ بهشخصه برای من راضیکننده و قانعکننده بود اما چیزی که دلگرمی برایم دارد مسیری است که در آن حرکت میکنم و یا شاخصهایی که در ذهن با خود به همراه دارم؛ چون فکر یک کلبه گرم در یک سرمای کشنده. شاعران و متونی را برای طی مسیر خود انتخاب کردهام که زمان بر مانایی آنان صحه گذاشته است. خوشبختانه از بزرگان و پیشکسوتان جریان ادبی مورد پسندم، ابراز لطف و تشویق بسیار شنیدهام که این خود بار مضاعفی است برای حرکت در آینده.
شعر کدامیک از شاعران امروزی را، ویژه دنبال میکنید و چرا؟
در را بر متن خوب نبستهام و دگم نبودهام در پذیرش سایر جریانهای ادبی. بهغیر از خواندن و دوباره خواندن کتبهای بالینیام نزد شاعران مورد پسندم و کتب محبوبشان، شاعران همنسل خود را که حرفهای هستند و ادامهدهنده جریانهای شعر دیگر، حجم و شعر سالم و صحیح فارسی هستند، پیگیری میکنم که خوشبختانه تعداد بسیاری را شامل میشوند و به لحاظ جغرافیایی پهناورتر از سابق. نامهایی هم هستند که همیشه منتظر کار جدید از آنها هستم. مثل رضا زاهد، حمید عرفان، قاسم آهنینجان، چالنگی و علیپور، در شمال شاعرانی چون مومنی و خورشیدی و رویایی.
سخن پایانی؟
سپاس از شما که این فرصت را فراهم کردید و تشکری دیگر برای نقدی که بر «مدّ مژه» نوشتید.
بامدادجنوب
لینک کوتاه : https://asreavalinha.ir/?p=6227